برادر جان
برای برادر خوبم یعقوب مهرنهادکه در بند است و ازاده
برادر جان
صدای زنجیرهای به پا بسته ات را می شنوم.
صدای نفسهایت در سکوت را می شنوم که دائم در حال یا رب گفتن است.
برادرم کاش می دانستی چقدر دوستت دارم.
اینک دوباره تاریخ تکرار می شود وتو همچون یوسف و من یعقوبم.
انگار این بار تاریخ نقش ها را عوض کرده و یعقوب یوسف گمگشته ام شده.
در انتظار دیدار دوباره تو اشک کوری می ریزم.
اما این بار کور خواهم ماند.
چرا که تا ابد نمی بینمت.
برادر مهربانم من چون زینب طاقت درد برادر ندارم.
برادر جانم که تنها دل کوچک تو می تواند این چنین دریا شودبدان که در این شبهایی که همه خوابند.
و بی خبر از من و تو.
دائم در حال شکستنم.
تو در بندی و ازاده من ازاد و در بند.
برادر باور کن من هم در ثانیه اخرم.